مولا جان!
.: پاسیاد دفاع :.
مبارزه هم چنان باقیست وکربلا هم چنان جاری...

مولای من! دوست داشتم از همان اول،اذان عشق تورا در گوشم زمزمه کرده بودند. ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده بودند. کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و حرز تورا هم راهم می کردند!

مهدی جان! دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز می کردم. ای کاش آن اوائل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن «یا مهدی» وا می داشتند!

 ای کاش مهد کودکم، مهد آشنایی با تو بود. کاش در کلاس اول دبستان، آموزگارم، الف بای عشق تو را برایم می خواندو نام زیبای تو را سرمشق دفترچه تکلیفم قرار می داد.

در دوره راهنمایی، هیچ کس مرا به خیمه سبز تو راهنمایی نکرد.

 در سال های دبیرستان، کیس مرا با تو - که مدیر عالم امکان هستی- پیوند نزد.

در کتاب جغرافی ما ، صحبتی از «ذی طوی» و «رضوی» نبود.

در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت ،غربت و تنهایی تو آشنا نکرد.

در درس دینی، به ما نگفتند «باب الله» و «دیان دین» حق تویی.

دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت قدس تورا گوش زد نکردند!

افسوس که در کلاس نقاشی، چهره ی مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند!

چرا موضوع انشای ما، به جای «علم بهتر است یا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روش های جلب رضایت تو نبود؟! مگر نه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟

کاش در کنار زبان خارجی، زبان گفت و گو با تو نیز- آشناترین و دیرین ترین مونس های بشر است- به ما می آموختند! ای کاش – وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم- به من می گفتند: او تمامی زبان ها و گویش ها و لهجه ها ... و حتی زبان پرندگان را می داند و می شناسد.

در زنگ شیمی- وقتی صحبت از چرخش الکنرون ها به دور هسته ی اتم به میان می آمد- اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی و ما سوی الله  به گرد وجود شریف تو می چرخند.

ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول های پیچیده ی ریاضی، فیزیک و شیمی،فرمول ساده ارتباط با تو را به من یاد می دادند.

یادم نمی رود از کتاب فارسی، حکایت آن حکیم را که گذارش به قبرستان شهری افتاد. او با کمال تعجب دید، بر روی همه ی سنگ قبرها ، سن فوت شدگان را 3، 4، 7 سال و مانند آن نوشته شده است. پرسید: آیا اینان همگی در طفولیت از دنیا رفته اند؟ گفتند: این جا،سن هر کس را معادل سال هایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه می کنند.

کاش آن روز دبیر ادبیات ما گریزی به حدیث معرفت امام می زد می گفت که در تفکر شیعی،حیات حقیقی در توجه به امام عصر(علیه السلام) و معرفت و مودت و محبت او و مهم تر از آن برائت از دشمنان او معنا می شود.

درس فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت؛ ولی نفهمیدم«نور خدا» تویی و مقصود از «یهدی الله لنوره من یشاء». از سرعت سرسام آور نور (300هزار کیلومتر در ثانیه) برایم گفتند؛اما اشاره نکردند شعاع دید امام معصوم تاکجاست و نگفتند امام در یک لحظه می تواند تمام عوالم و کهکشان ها را از نظر بگذراند و از احوال همه ی ساکنان زمین و آسمان با خبر شود.

وقتی برای کنکور درس می خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان (علیه السلام) تشویق نکرد.کسی برایم تبیین نکردکه معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیت یا مهد کودک خویش در جا می زنند.

نمی دانستم که عناوینی هم چون دکتر، مهندس، پروفسور و ... قرار دادهایی در میان انسان هاست که تنها به کار کسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت در این دنیا می آید؛ اصلا در این وادی نبودم.

از فضای نیمه بسته مدرسه، وارد فضای باز دانشگاه شدم. در دانشکده وضع از این هم اسف بارتر است. بازار غرور و نخوت پر مشتری است و اسباب غفلت، فراوان و فراهم. فضا نیز رنگ و بو گرفته از «علم زدگی» و «روشن فکر مآ بی»! خیلی ها را گرفتار تب مدرک گرایی می بینم. علم آن چیزی بود که از فلان کتاب مرجع اروپایی یا فلان مجله امریکایی ترجمه می شد؛ از علوم اهل بیت(علیهم السلام)، دانش یقین بخش آسمانی، کم تر سخن به میان می آمد!

مولای من! در دانشگاه هم کسی ارتو برایم سخن نمی گوید؛ پرچمی به نام تو افراشته نمی شود؛ کسی به سوی تو دعوت نمی کند؛ هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نمی کند. کارکرد دروس اندیشه اسلامی وتاریخ تحلیلی و... ، جبران کسری معدل دانشجویان است! نه این که از تبلیغات مذهبی ،نشست فرهنگی، نماز جماعت، اردوی سیاحتی زیارتی، مسابقات قرآن و نهج البلاغه و... خبری نیست... کم و بیش یافت می شود؛ اما در همین عرصه ها نیز تو سهمی نداری و غریب و مظلوم و «از یاد رفته» هستی.

اینک اما، در عمق ضمیر خود، تو را یافتم؛ چندی است با دیده ی تو دل تو را پیدا کرده ام؛در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می کنم؛ گویی دوباره متولد شده ام. تعارف بردار نیست. زندگی بدون تو –که امام عصر و پدر زمانه ای- «مردگی» است و اگر کسی هم چون من، پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد احساس تولدی دوباره کند؛ حق دارد از تو بخواهد از این پس او را رها نکنی و در فتنه ها و ابتلائات آخر الزمان از او دست گیری؛ حق دارد به شکرانه این نعمت، پیشانی ادب بر خاک بساید و با خود زمزمه کند:

«الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله»

اگر تمام عالم را جست و جو کنی، دوستی هم چون امام عصر(علیه السلام) نمی یابی که :

هر چند به یادش نباشی،تو را از یاد نمی برد؛

هر چند او را رها کنی، تو را رها نکند؛

هر چند بر او جفا کنی ؛از عطا دریغ نورزد؛

هر چند در حقش دعا نکنی، به درگاه خداوند برایت دعا می کند؛

هرچند از او گریزان باشی؛از تو روی بر نگرداند؛

هر چند موجبات رنجش او را فراهم کنی،رنجوری تو را برنتابد؛

هر چند به او سربلندی نیفزایی، او سبب افتخار و بزرگی تو باشد؛

اگر از حال او بی خبر باشی، از احوال تو بی خبر نماند؛

اگر تو حضور او را درک نکنی،همیشه وهر جا همراه تو باشد؛

اگر از ارتباط با وی خودداری کنی، خود به تو پیغام می دهد؛

اگر از او دفاع نکنی، تو را بی پناه مگذارد؛

اگر هزاران مرتبه قلبش را شکسته باشی،باز عذرت را بپذیرد؛

اگر بارها زیاد نقص میثاق کرده باشی،راه بازگشت به سویت نبندد؛

اگر تو او را دوست نداری،او تو را دوست داشته باشد؛

اگر تو امانت داری شایسته برایش نباشی، او امین و راز نگه دار تو باشد؛

اگر تو تو را یاری نرسانی، او پشتیبان و یاور تو باشد؛

اگر کوچک ترین خدمتت را به رخش کشی، بزرگ ترین لطفش را به رویت نیاورد؛

اگر تو حریمش را پاس نداشتی، او تو را حمایت و محافظت می کند؛

اگر تو او را طرد کنی، او کهف حصین و پناهگاه امن تو باشد؛

اگر سهم او را از مالت نپردازی، باز هم روزی خویش را مدیورن او باشی؛

اگر تو فرزندی خطاکار و سر به هوا گشتی، او پدر بزرگوار و شفیق باقی بماند؛

اگر تو حق برادی اش را ادا نکردی، او هم چنان برادری مهربان برای تو باشد؛

اگر تو او را در سختی ها تنها گذاشتی،او در تنگنا ها و شداید، رهایی بخش تو باشد؛

... و این ها همه در حالی است که هیچ نیازی به تو ندارد و به عکس، تو سرا پا نیاز و احتیاج به اویی!

 

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ جمعه 24 تير 1390برچسب:امام زمان,دلنوشته ,دوست,, |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
آخرین مطالب ارسالی