تبریک هفته بسیج!!!
.: پاسیاد دفاع :.
مبارزه هم چنان باقیست وکربلا هم چنان جاری...

صدای آشنا 

نوای نینوا دارد بسیجی

صدای آشنا دارد بسیجی

درون جبهه می بینی که در سر

هوای کربلا دارد بسیجی

بسیجی دیده بیدار عشق است

بسیجی پیر میدان دار عشق است

اگر چه کوچک و کم سن و سال است

ولیکن در عمل، سردار عشق است

حسین ای درس آموزشهادت

بسیجی از تو آموزد شهادت

خوشا سیمای آن دلدار دیدن

حضور حضرت مهدی رسیدن

کنار یار در سنگر نشستن

سلامی گفتن و پاسخ شنیدن

ز مهدی چون که یاد آرد بسیجی

به جای اشک، خون بارد بسیجی

از آن مرکب نشین جبهه جنگ

حکایت ها به دل دارد بسیجی

شب حمله شب از جان گذشتن

شب حمله شب میثاق بستن

خدا را دیدن و خود را ندیدن

بت وابستگی ها را شکستن

شب حمله شب دیدار مهدی است

به سنگر سر کشیدن کار مهدی است

چراغ محفل سنگر نشینان

فروغ روشن رخسار مهدی است

شب حمله نشان از یار دارد

دل عاشق در آن شب کار دارد

میان سنگر و دشت و بیابان

بسیجی وعده دیدار دارد

شب حمله شب میثاق یاران

که می بارد گلوله هم چو باران

بسیجی زیر لب گوید: خدایا!

نگه داری کن از پیر جماران

خداوندا به سوز داغداران

به اخلاص و جهاد پاسداران

به صدیقان و پاکان سحرخیز

به اشک دیده شب زنده داران

خداوندا به صبر دردمندان

به ایثار و جهاد رادمردان

درون جبهه ها زرمندگان را

خداوندا خودت پیروز گردان

(محمد جواد محدثی)

 


 

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:نینوا,بسیج,جبهه,کربلا,عشق,سردار,شهادت,امام مهدی,سنگر,جماران,محمد جواد محدثی,, |

در کوچه باغ نور، ظلمت پرسه می زد

دژخیم بر معراج خمسه خمسه می زد

گل رنگ شد هر ذره از خاک هویزه

خون رنگ شد رگ های ادراک هویزه

شب های میمک از ستاره غوطه ور بود

از قصر شیرین تا مریوان صد خطر بود

وقتی که مردان شرافت عهد بستند

صدام را در حصر آبادن شکستند

وقتی که خرمشهر را آزاد کردیم

اسلام خود را در جهان فریاد کردیم

لیلی صفت در غرب مجنون ایستادیم

ما راست قامت در دل تاریخ ماندیم

ما نخل های تشنه را سیراب کردیم 

خورشید را در حاج عمران آب کردیم

اروند، اروند مغرور از رشادت های ما بود

هور العظیم افتاده زیر پای ما بود

آن دم که هل من ناصرٍ پیچید در دشت

عباس ها بی دست وپا از جبهه برگشت

ما در شلمچه کفر را در هم شکستیم

ما عهدها در کرخه نور و فکه بستیم

در فاو ما پرواز را بی بال دیدیم

فانوس از خاکستر آلاله چیدیم

در دهلران از لاله های پاره پاره

جوشید در قلب افق صد ها ستاره

ای نخل های تشنه، سر هایتان کو؟

ای دختران زخم، زیور هایتان کو؟

شط بود و خط سرخی از خون شقایق

شط بود و گورستان سرد لنج قایق

شط بود و خون پاسداران نجابت 

شط بود و رفتن تا خدا نوبت به نوبت!!

 

 

 

 

___________________________

تازنده ایم رزمنده ایم!!!

بعد از سه ماه دلم برای اهل و عیال تنگ شد و فکر و خیالات افتاد تو سرم. مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم. مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم. اما کاش پایم قلم می شد و به خانه نمی رفتم. سوز و گداز از مادر و همسرم یک طرف، پسر کوچکم که مثل کنه چسبید بهم که مرا هم به جبهه ببر، یک طرف.

مانده بودم معطل که چگونه از خجالت مادر و همسرم در بیایم و از سوی دیگر پسرم را از سر باز کنم. تقصیر خودم بود. هر بار که مرخصی می امدم آن قدر از خوبی ها و مهربانی های بچه ها تعریف می کردم که بابا و ننه ام ندیده عاشق دوستان و صفای جبهه شده بودند، چه رسد به یک پسر بچه ده، یازده ساله که کله اش بوی قرمه سبزی می داد و در تب می سوخت که همراه من بیاید و پدر صدام یزید کافر! را در بیاورد و او را روانه بغداد ویرانه اش کند. آخر سر آنقدر آب لب و لوچه اش را با ماچ های بادش مانندش به سرو صورتم چسباند و آبغوره ریخت و کولی بازی در آورد  تا روم کم شد و راضی شدم که برای چند روز به جبهه ببرمش. کفش و کلاه کردیم و جاده را گرفتیم آمدیم جبهه. شور و حالش یک طرف، کنجکاوی کودکانه اش طرف دیگر. از زمین و آسمان و در و دیوار ازم می پرسید.

- این تفنگ گندهه اسمش چیه؟

- بابا چرا این تانک ها چرخ ندارند، زنجیر دارند؟

- بابا این آقاهه چرا یک پا ندارد؟

- بابا این آقاهه سلمانی نمی رود این قدر ریش دارد؟

بدبختم کرد بس که سوال پرسید و من مادر مرده جواب دادم. تا این که یک روز بر خوردیم به یک بنده خدا که رو دست بلال حبشی زده بود و به شب گفته بود تو نیا که من تخته گاز آمدم. قدرتی خدا فقط دندان های سفید داشت و دو حدقه چشم سفید. پسرم در همان عالم کودکی گفت: «بابایی مگر شما نمی گفتید که رزمندگان نوارنی هستند ؟»

متوجه منظورش نشدم:

- چرا پسرم، مگر چی شده؟

- پس چرا این آقاهه این قدر سیاه سوخته اس؟

ایکی ثانیه فهمیدم که منظورش چیه؛ کم نیاوردم و گفتم: «باباجون، او از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهمیدی؟!»

 

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:جبهه,صدام یزید کافر,رزمنده,سیاه سوخته,نورانی,, |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
آخرین مطالب ارسالی