صدای آشنا
نوای نینوا دارد بسیجی
صدای آشنا دارد بسیجی
درون جبهه می بینی که در سر
هوای کربلا دارد بسیجی
بسیجی دیده بیدار عشق است
بسیجی پیر میدان دار عشق است
اگر چه کوچک و کم سن و سال است
ولیکن در عمل، سردار عشق است
حسین ای درس آموزشهادت
بسیجی از تو آموزد شهادت
خوشا سیمای آن دلدار دیدن
حضور حضرت مهدی رسیدن
کنار یار در سنگر نشستن
سلامی گفتن و پاسخ شنیدن
ز مهدی چون که یاد آرد بسیجی
به جای اشک، خون بارد بسیجی
از آن مرکب نشین جبهه جنگ
حکایت ها به دل دارد بسیجی
شب حمله شب از جان گذشتن
شب حمله شب میثاق بستن
خدا را دیدن و خود را ندیدن
بت وابستگی ها را شکستن
شب حمله شب دیدار مهدی است
به سنگر سر کشیدن کار مهدی است
چراغ محفل سنگر نشینان
فروغ روشن رخسار مهدی است
شب حمله نشان از یار دارد
دل عاشق در آن شب کار دارد
میان سنگر و دشت و بیابان
بسیجی وعده دیدار دارد
شب حمله شب میثاق یاران
که می بارد گلوله هم چو باران
بسیجی زیر لب گوید: خدایا!
نگه داری کن از پیر جماران
خداوندا به سوز داغداران
به اخلاص و جهاد پاسداران
به صدیقان و پاکان سحرخیز
به اشک دیده شب زنده داران
خداوندا به صبر دردمندان
به ایثار و جهاد رادمردان
درون جبهه ها زرمندگان را
خداوندا خودت پیروز گردان
(محمد جواد محدثی)
این شعر، اصلا شعر زیبایی نیست اما واقعیتی است! العجل هایی که بعضی از ما می گوییم حکایت نامه های کوفه است!
نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
دو صد ترانه به لب ها یکی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی برای تو نیست
نیا میا گل نرگس به آسمان سوگند
قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس ز رنج ما تو مکاه
کسی ز خلق و خلایق فدای راه تو نیست
نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش
که جای سجده گه ما هنوز برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه
که ندبه، ندبه خلقه است، پایگاه تو نیست
نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست
نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق
دعا، دعای ظهور است ولی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس سقیفه ها بر پاست
ردای سبز خلافت ، ولی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها
به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست
نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه محیای گام های تو نیست
نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا
کسی برای شهادت به کربلای تو نیست
نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما
هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست
ما برای ظهور مولایمان چه کرده ایم؟؟
تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايقهاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند و اين شقايقهاي سرخ نيز كه تو گويي با خون آبياري شدهاند، بر همان پيماني شهادت ميدهند كه حزب الله را بدين خطه كشانده است؛ همان پيماني كه رجالي از مؤمنين با حق بستهاند و در همهي طول تاريخ بر آن پايمردي ورزيدهاند.
تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايقهاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند: حزب الله؛ مرداني كه تندباد عواصف آنان را نميلرزاند، از جنگ خسته نميشوند، ترسي به دل راه نميدهند، بر خدا توكل ميكنند و عاقبت نيز از آن متقين است.
اسوهي حزب الله ، ابوالفضل العباس (ع) است و درس وفاداري را از او آموختهاند. وقتي با اين جوانان سخن از عباس ميگويي، در دل خود جراحتي هزار و چند صد ساله را باز مييابند كه هنوز به خون تازه آغشته است؛ جراحت كربلا را ميگويم.
غروب سر رسيده است و تا شب، تا پايان انتظار، فاصلهاي نيست. گوش كن! صداي تپش مشتاقانهي قلبهايشان را ميشنوي؟ برادران، اين قلب تاريخ است كه در سينهي شما ميتپد.
حزب الله اهل ولايت است و اهل ولايت بودن دشوار است؛ پايمردي ميخواهد و وفاداري. تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايقهاي سرخ ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند و اين شقايقهاي سرخ نيز كه تو گويي با خون آبياري شدهاند، بر همان پيماني شهادت ميدهند كه حزب الله را بدين خطه كشانده است؛ همان پيماني كه رجالي از مؤمنين با حق بستهاند و در همهي طول تاريخ بر آن پايمردي ورزيدهاند. اكنون وعدهي خداوند تحقق يافته است و قومي را مبعوث ساخته كه محبوب او هستند و او نيز محبوب آن هاست، و چه چيزي خوشتر از ملامتي كه در راه محبوب كشند؟
امشب، سكوت شب رازدار دعاهايي است كه تا عرش صعود مييابند و زمين را به آسمان متصل ميكنند. اي نخلها، اي رود، اي نسيم، اي آنان كه با نظام تسبيحيِ عالم وجود در پيونديد، با ما كه اين پيوند نداريم بگوييد كه تقدير چيست و قضاي الهي بر چه گذشته است.
هزارها سال از هبوط انسان ميگذرد و در اين پهنهي تاريخ كه صحنهي گذار از باطل به سوي حق است چه ظلمها كه نرفته است و چه خونهاي مطهر كه بر زمين نريخته است! پروردگارا، تو در جواب فرشتگان فرمودي: «اني اعلم ما لا تعلمون _ من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد.»(١) پروردگارا، چگونه تو را شكر گوييم كه ما را در اين عصر كه پهنهي تفسير اين آيت رباني است به گذرگاه زمان كشاندهاي؟
شور و اشتياق بچهها قابل توصيف نيست. آنان با آنچنان شوق و شوري به صحنههاي مقدم نبرد ميشتابند كه تو گويي نه ظاهر، كه باطن را ميبينند؛ اگرنه، ظاهر جنگ كه زيبا نيست. آنها دل به حق خوش دارند و چهرههاي شاداب شان حكايت از عمق آگاهي شان دارد.
آنان زمان خود را بهخوبي ميشناسند و رسالت خود را بهروشني دريافتهاند. آنها بچههاي محلههاي من و تو هستند؛ همانها كه در مسجد و بازار و اينجا و آنجا ميبيني. آن يكي كاسب بازار است، ديگري دانشجوست و اين سومي، روستايي پاكطينتي كه با خود طبيعت را، صداي آب روان را، نسيم پاك كوهستانها را در بقچهاي بسته است و ميآورد.
در آن سوي فاو، در مقر فرماندهي بعثيها، به حاج بخشي بر خورديم؛ چهرهي آشناي حزب الله تهران. هر كس سرزندگي و بذلهگويي و آن چهرهي شاداب او را ميديد باور نميكرد كه دو ساعت پيش فرزندش شهيد شده باشد. اما حقيقت همين بود. هنگامي كه ما به حاج بخشي بر خورديم دو ساعتي بيش از شهادت فرزندش نميگذشت. او حاضر نشده بود كه به همراه پيكر فرزند شهيدش جبههي نبرد را، ولو براي چند روز، ترك گويد. ما آخرين بار كه او را ديده بوديم در تهران بود، هنگامي كه كاروان نخستین «راهيان كربلا» عازم جبههي نبرد بودند. هر جا كه حزب الله تهران هست او نيز همان جاست و علمداري ميكند.
حزب الله از متن امت خوب ما برخاستهاند و در دل مردم جاي دارند. آنها يادآور وعدههاي قرآن و روايات هستند و تو گويي همهي تاريخ منتظر قدوم آن ها بوده است. به اين چشمان اشكآلوده بنگريد؛ اين اشكها نشان ميدهد كه جراحت كربلا بعد از هزار و چند صد سال هنوز بر دلهاي ما تازه است. خداوند حزب الله را براي خونخواهي حسين(ع) و باز كردن راه كربلا برانگيخته است.
حاج بخشي با يك گوني شكلات و دريايي از سرور به سوي خط ميرفت تا بين بچهها شادي و شكلات پخش كند. او مرتباً ميگفت اينجا خانهي خودمان است و همه ميدانستند كه او نظر به كشورگشايي ندارد، بلكه ميخواهد از سر طنز جوابي به صدام داده باشد. و بهراستي چه كسي ميتواند باور كند كه در اين لحظات، دو ساعتي بيش از شهادت فرزند او نميگذرد و با اينهمه، او هنوز هم روحيهي طنزآميز خود را حفظ كرده است؟ چگونه ميتوان اينهمه را جز با معجزهي ايمان تفسير كرد؟
همهي بچهها او را همچون پدري مهربان دوست ميدارند و شايد او نيز در هر يك از اين جوانان نشاني از فرزند شهيد خود ميبيند. و يا نه، اصلاً اين حرفها زاييدهي تخيلات ماست و او آن چنان به حق پيوسته است كه شهيدان را مُرده نميپندارد... خدا ميداند.
عمو حسن نيز به همراه حاج بخشي به راه افتاده بود. در كنار خط، بچهها ساعت فراغتي يافته بودند و استراحت ميكردند، هر چند آتش دشمن به راه بود و لحظهاي قطع نميشد. حاج بخشي به يكايك سنگرهايي كه بچهها با دست در خاك كنده بودند سر ميزد و شادي و شكلات پخش ميكرد و دعا ميكرد كه خداوند اين بچهها را حفظ كند. عمو حسن نيز دربارهي اسراي عراقي حرف ميزد و تعريف ميكرد كه چگونه اسرا از رفتار بچهها شگفتزده شده بودند.
همه چيز ساده و صميمي در جريان بود و اگر چشمي ناآشنا به اين صحنهها مينگريست، ميپنداشت كه قافلهي مرگ هزارها سال از اين بچهها فاصله گرفته است، يا اگر زباني ناآشنا ميخواست به توصيف حالات اين بچهها بپردازد ميگفت: آنها مرگ را به بازي گرفتهاند. اما نه، ما كه آن ها را ميشناختيم، ميدانستيم كه اينچنين نيست.
هر بار كه حاج بخشي جواني را در بغل ميگرفت، ما به ياد فرزند شهيد او ميافتاديم و از خود ميپرسيديم: آيا او هم به همان موجود عزيزي كه در ذهن ماست ميانديشد؟ اما او آنهمه آرام و سرزنده و شاداب است كه تو گويي اصلاً داغدار جوانش نيست.
يكي از بچهها زخمي شده است و ديگران همگي در اطرافش جمع شدهاند و از سر محبت به او شكلات ميدهند. يكي از بچهها به شوخي ميگويد: سرش افتاده بود، پيوند كرديم! و اين حرف را به گونهاي ميگويد كه اگر كسي اين بچهها را نشناسد، ميپندارد آنها مرگ را به بازي گرفتهاند. اما نه، ما كه با آنها آشنا هستيم ميدانيم كه اينچنين نيست. آنها بيش از هر كس ديگري به مرگ ميانديشند و به عالم آخرت ايمان دارند و درست به همين دليل است كه از مرگ نميترسند.
يكي از بچهها ميگويد عاشقي اين حرفها را هم دارد و منظورش عشق به حسين است. و باز آن جراحت هزار و چند صد ساله در سينهي ما زنده ميشود؛ جراحت کربلا ميگويم. آري، اگر ميخواهي كه حزب الله را بشناسي اين چنين بشناس: او اهل ولايت است، عاشق امام حسين (ع) است و از مرگ نميهراسد. سلام بر حزب الله.
تربت پاك خوزستان بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند: حزب الله؛ مرداني كه تندباد عواصف آنان را نميلرزاند، از جنگ خسته نميشوند، ترسي به دل راه نميدهند، بر خدا توكل ميكنند، و عاقبت نيز از آن متقين است.
***
بسيجي عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نامها. نه، كربلا حرم حق است و هيچكس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست.
كربلا، ما را نيز در خيل كربلاييان بپذير. ما ميآييم تا بر خاك تو بوسه زنيم و آنگاه روانهي ديار قدس شويم.
کی با حسین کار داشت؟؟؟
ضوابط پوشش در برخی از دانشگاه های جهان
مسئله انتظار
روحی فداک
بهشت من
بیعت
سید علی
بسیجی
امام خامنه ای در نگاه آیت الله مصباح یزدی
حریم ولایت
حجاب
تبیین 8 ویژگی بسیجیان در فرمایشات امام خامنه ای
مومن علی الارض
فرا رسیدن ایــام محرم
تحریم کالای اسرائیلی(فقط تصویر)
دکتر فرزامی، دانشمند برجسته بيوشيمی
تبریک هفته بسیج!!!
عید غدیر
آداب انتظار، اخلاق منتظر
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:نینوا,بسیج,جبهه,کربلا,عشق,سردار,شهادت,امام مهدی,سنگر,جماران,محمد جواد محدثی,,