.: پاسیاد دفاع :.
.: پاسیاد دفاع :.
مبارزه هم چنان باقیست وکربلا هم چنان جاری...

شهیدی كه بر خاك می‌خفت 

سرانگشت در خون خود می‌زد و می‌نوشت 

دو سه حرف بر سنگ: 

«به امید پیروزی واقعی 

نه در جنگ، 

كه بر جنگ!»

قیصر امین پور

 

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ پنج شنبه 30 مهر 1390برچسب:شهید,خاک,پیروزی,جنگ, |

شهيدی كه بر خاك می‌خفت 

چنين در دلش گفت: 

«اگر فتح اين است 

كه دشمن شكست،

 چرا همچنان دشمنی هست؟»

قیصر امین پور

 

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ پنج شنبه 29 مهر 1390برچسب:شهید,فتح,دشمن,, |

می گفت: مواظب باشید، هر چه دم دستتان رسید نخورید. خصوصاً تیر و ترکش، اینها بیت المال است. حساب و کتاب دارد. فردا باید جوابگو باشید. مال ملت بیچاره عراق است. از گلوی خودشان بریده اند، سر وته خرجشان را زده اند شندر غاز تهیه کرده اند و داده اند برای مهمات، آنوقت شما راه به راه آنها را می خورید و شهید و مجروح می شوید؛ این درست است؟ نشنیده اید که فی حلالها حساب و فی حرمها عقاب! دنیا ارزش ندارد. یک خورده جلوی شکمتان را نگه دارید.

 

به نقل از سایت شهید آوینی

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:تیر,ترکش,بیت المال,عراق,شهید,حلال,حرام,, |

11 خاصیت مشکی :

1. رنگ مشکی رنگ اقتداراست ؛به همین خاطر بالاترین درجه ورزش های رزمی مشکی است. یعنی از این بالاتر رنگی نیست.

2. رنگ مشکی رنگ دانایی است؛ به همین خاطر ردای قضات و وکلا در کل دنیا مشکی یا سرمه ای تیره است.

3.رنگ مشکی رنگ تقدس است؛به همین دلیل ردای راهبه ها و کشیش ها مشکی است.

4.رنگ مشکی یعنی "نه" گفتن به غریزه جنسی است؛ به همین خاطر کارکرد ویژه در حجاب داره وجاذبه های جنسی رو به حداقل ی رسونه.

5.رنگ مشکی رنگ هیبت و عظمت است؛چون پرده و سنگ های خانه خدا مشکی است.

6.رنگ مشکی رنگ نجابت و شرافت است؛ زیرا در فرانسه و انگلستان در قصرهای نجبا، حتی سنگ ها و لوازم منزل به رنگ مشکی است.

برگرفته از برنامه سمت خدا(خانم نیلچی زاده)

 

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:چادر,مشکی,ورزش رزمی,سرمه ای,غریزه جنسی,حجاب,خانه خدا,, |

بـا نـام رضـــا دلــت مـصــفــا گــردد

درد و غـم سـیـنـه ات مـداوا گــردد

گر روی نهی به درگهش با اخلاص

هر عــقــده ز کـار بـسته ات واگردد

میلاد هشتمین اختر تابناک ولایت و امامت بر تمامی محبان ولایت مبارک!!!!


 

 

 

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ شنبه 16 مهر 1390برچسب:, |

به گزارش خبرنگار حوزه دولت خبرگزاری فارس، امیرعلی ثقفی‌فر دانش‌آموز مقطع سوم راهنمایی با ارسال نسخه‌ای از نامه‌اش برای خبرگزاری فارس به سؤال امسال رئیس جمهور از دانش‌آموزان، که هر ساله در قالب پرسش مهر مطرح می‌شود، پاسخ داد.

احمدی‌نژاد در پیام ضبط شده‌اش که امروز از شبکه‌های سیما و بلندگوی مدارس پخش شد، از دانش‌آموزان پرسیده بود، اگر جای رئیس جمهور بودید، برای اعتلای ایران اسلامی چه می‌کردید؟

امیرعلی ثقفی‌فر در بخشی از نامه‌اش آورده: آقا اجازه، ما اگر جای شما باشیم، وقتی می‌بینیم که اعتلای ایران و اقتدار ایران با حضور یک جریان در دفتر خودم به خطر افتاده و وقتی می‌دیدم که رهبرم در نامه‌ای این خطر را از قبل به من گوشزد کرده، آن رئیس دفتر را فوری برکنار می‌کنم.

در ادامه نامه آمده: وقتی می‌دیدیم که این جریان تمام نقاط مثبت و دولتی را به نقطه ضعف تبدیل کرده و در هر فساد اقتصادی و رسانه‌ای ردپایی از او وجود داشته و اسنادش هم در رسانه‌ها موجود است و جایی برای انکار نمانده وقتی می‌دیدم که مثلا امثال بابای ما که سال 84 با آمدن شما کلی ذوق داشتند که انقلابی‌ها دوباره روی کار آمده‌اند و امروز اما خبرها را با آه و حسرت دنبال می‌کنند وحال شان گرفته شده از دولت فعلی و مدام می‌گویند کاش قدر دولت قبل را شما می‌دانستید و ریش و قیچی را دست همان آقایی که من اگر جای شما بیایم بر کنارش می‌کنم، نمی‌دادید".

به گزارش فارس، در پایان نامه این دانش‌آموز آمده است: آقا اجازه، ما که جای شما نمی شود باشیم اما تو را به خدا حال افرادی امثال بابای ما را بیشتر از این نگیرید.
 

انتهای پیام/
 خبر گزاری فــــارس  

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ شنبه 16 مهر 1390برچسب:خبر گزاری فارس,نامه,پرسش مهر,احمدی نژاد,ایران,رهبر,انقلاب,, |

تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايق‌هاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور مي‌گشايند و اين شقايق‌هاي سرخ نيز كه تو گويي با خون  آبياري شده‌اند، بر همان پيماني    شهادت  مي‌دهند كه حزب الله را بدين خطه كشانده است؛ همان پيماني كه رجالي از مؤ‌منين با حق بسته‌اند و در همه‌ي طول تاريخ بر آن پايمردي ورزيده‌اند. 

 

 

 

 تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايق‌هاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور مي‌گشايند: حزب الله؛ مرداني كه تندباد عواصف آنان را نمي‌لرزاند، از جنگ خسته نمي‌شوند، ترسي به دل راه نمي‌دهند، بر خدا توكل مي‌كنند و عاقبت نيز از آن متقين است.

اسوه‌ي حزب الله  ، ابوالفضل العباس (ع)  است و درس وفاداري را از او آموخته‌اند. وقتي با اين جوانان سخن از عباس مي‌گويي، در دل خود جراحتي هزار و چند صد ساله را باز مي‌يابند كه هنوز به خون تازه آغشته است؛ جراحت كربلا را مي‌گويم.

 اكنون وعده‌ي خداوند تحقق يافته است و قومي را مبعوث ساخته كه محبوب او هستند و او نيز محبوب آن هاست، و چه چيزي خوش‌تر از ملامتي كه در راه محبوب كشند؟ آماده شو برادر، جراحت كربلا هنوز هم تازه است و تا آن خون خواه مقتول كربلا نيايد، اين جراحت التيام نمي‌پذيرد.  

غروب سر رسيده است و تا شب، تا پايان انتظار، فاصله‌اي نيست. گوش كن! صداي تپش مشتاقانه‌ي قلب‌هايشان را مي‌شنوي؟ برادران، اين قلب تاريخ است كه در سينه‌ي شما مي‌تپد.

 

 

حزب الله اهل ولايت است و اهل ولايت بودن دشوار است؛ پايمردي مي‌خواهد و وفاداري. تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايق‌هاي  سرخ ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور مي‌گشايند و اين شقايق‌هاي سرخ نيز كه تو گويي با خون آبياري شده‌اند، بر همان پيماني     شهادت مي‌دهند كه حزب الله را بدين خطه كشانده است؛ همان پيماني كه رجالي از مؤ‌منين با حق بسته‌اند و در همه‌ي طول تاريخ بر آن پايمردي ورزيده‌اند. اكنون وعده‌ي خداوند تحقق يافته است و قومي را مبعوث ساخته كه محبوب او هستند و او نيز محبوب آن هاست، و چه چيزي خوش‌تر از ملامتي كه در راه محبوب كشند؟  

امشب، سكوت شب رازدار دعاهايي است كه تا عرش صعود مي‌يابند و زمين را به آسمان متصل مي‌كنند. اي نخل‌ها، اي رود، اي نسيم، اي آنان كه با نظام تسبيحيِ عالم وجود در پيونديد، با ما كه اين پيوند نداريم بگوييد كه تقدير چيست و قضاي الهي بر چه گذشته است.

هزارها سال از هبوط انسان مي‌گذرد و در اين پهنه‌ي تاريخ كه صحنه‌ي گذار از باطل به سوي حق است چه ظلم‌ها كه نرفته است و چه خون‌هاي مطهر كه بر زمين نريخته است! پروردگارا، تو در جواب فرشتگان فرمودي: «اني ا‌علم ما لا تعلمون _ من چيزي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.»(١) پروردگارا، چگونه تو را شكر گوييم كه ما را در اين عصر كه پهنه‌ي تفسير اين آيت رباني است به گذرگاه زمان كشانده‌اي؟  

 

 شور و اشتياق بچه‌ها قابل توصيف نيست. آنان با آنچنان شوق و شوري به صحنه‌هاي مقدم نبرد مي‌شتابند كه تو گويي نه ظاهر، كه باطن را مي‌بينند؛ اگرنه، ظاهر جنگ كه زيبا نيست. آنها دل به حق خوش دارند و چهره‌هاي شاداب شان حكايت از عمق آگاهي شان دارد. 

آنان زمان خود را به‌خوبي مي‌شناسند و رسالت خود را به‌روشني دريافته‌اند. آنها بچه‌هاي محله‌هاي من و تو هستند؛ همان‌ها كه در مسجد و بازار و اينجا و آنجا مي‌بيني. آن يكي كاسب بازار است، ديگري دانشجوست و اين سومي، روستايي پاك‌طينتي كه با خود طبيعت را، صداي آب روان را، نسيم پاك كوهستان‌ها را در بقچه‌اي بسته است و مي‌آورد. 

در آن سوي فاو، در مقر فرماندهي بعثي‌ها، به حاج بخشي بر خورديم؛ چهره‌ي آشناي حزب الله تهران. هر كس سرزندگي و بذله‌گويي و آن چهره‌ي شاداب او را مي‌ديد باور نمي‌كرد كه دو ساعت پيش فرزندش شهيد شده باشد. اما حقيقت همين بود. هنگامي كه ما به حاج بخشي بر خورديم دو ساعتي بيش از شهادت فرزندش نمي‌گذشت. او حاضر نشده بود كه به همراه پيكر فرزند شهيدش جبهه‌ي نبرد را، ولو براي چند روز، ترك گويد. ما آخرين بار كه او را ديده بوديم در تهران بود، هنگامي كه كاروان نخستین «راهيان كربلا» عازم جبهه‌ي نبرد بودند. هر جا كه حزب الله تهران هست او نيز همان جاست و علمداري مي‌كند.

 

 

 

 

حزب الله از متن امت خوب ما برخاسته‌اند و در دل مردم جاي دارند. آنها يادآور وعده‌هاي قرآن و روايات هستند و تو گويي همه‌ي تاريخ منتظر قدوم آن ها بوده است. به اين چشمان اشك‌آلوده بنگريد؛ اين اشك‌ها نشان مي‌دهد كه جراحت كربلا بعد از هزار و چند صد سال هنوز بر دل‌هاي ما تازه است. خداوند حزب الله را براي خونخواهي حسين‌(ع) و باز كردن راه كربلا برانگيخته است. 

حاج بخشي با يك گوني شكلات و دريايي از سرور به سوي خط مي‌رفت تا بين بچه‌ها شادي و شكلات پخش كند. او مرتباً مي‌گفت اينجا خانه‌ي خودمان است و همه مي‌دانستند كه او نظر به كشورگشايي ندارد، بلكه مي‌خواهد از سر طنز جوابي به صدام داده باشد. و به‌راستي چه كسي مي‌تواند باور كند كه در اين لحظات، دو ساعتي بيش از شهادت فرزند او نمي‌گذرد و با اين‌همه، او هنوز هم روحيه‌ي طنزآميز خود را حفظ كرده است؟ چگونه مي‌توان اين‌همه را جز با معجزه‌ي ايمان تفسير كرد؟ 

همه‌ي بچه‌ها او را همچون پدري مهربان دوست مي‌دارند و شايد او نيز در هر يك از اين جوانان نشاني از فرزند شهيد خود مي‌بيند. و يا نه، اصلاً اين حرف‌ها زاييده‌ي تخيلات ماست و او آن چنان به حق پيوسته است كه شهيدان را مُرده نمي‌پندارد... خدا مي‌داند. 

عمو حسن نيز به همراه حاج بخشي به راه افتاده بود. در كنار خط، بچه‌ها ساعت فراغتي يافته بودند و استراحت مي‌كردند، هر چند آتش دشمن به راه بود و لحظه‌اي قطع نمي‌شد. حاج بخشي به يكايك سنگرهايي كه بچه‌ها با دست در خاك كنده بودند سر مي‌زد و شادي و شكلات پخش مي‌كرد و دعا مي‌كرد كه خداوند اين بچه‌ها را حفظ كند. عمو حسن نيز درباره‌ي اسراي عراقي حرف مي‌زد و تعريف مي‌كرد كه چگونه اسرا از رفتار بچه‌ها شگفت‌زده شده بودند. 

همه چيز ساده و صميمي در جريان بود و اگر چشمي ناآشنا به اين صحنه‌ها مي‌نگريست، مي‌پنداشت كه قافله‌ي مرگ هزارها سال از اين بچه‌ها فاصله گرفته است، يا اگر زباني ناآشنا مي‌خواست به توصيف حالات اين بچه‌ها بپردازد مي‌گفت: آنها مرگ را به بازي گرفته‌اند. اما نه، ما كه آن ها را مي‌شناختيم، مي‌دانستيم كه اينچنين نيست.   

هر بار كه حاج بخشي جواني را در بغل مي‌گرفت، ما به ياد فرزند شهيد او مي‌افتاديم و از خود مي‌پرسيديم: آيا او هم به همان موجود عزيزي كه در ذهن ماست مي‌انديشد؟ اما او آن‌همه آرام و سرزنده و شاداب است كه تو گويي اصلاً داغدار جوانش نيست. 

يكي از بچه‌ها زخمي شده است و ديگران همگي در اطرافش جمع شده‌اند و از سر محبت به او شكلات مي‌دهند. يكي از بچه‌ها به شوخي مي‌گويد: سرش افتاده بود، پيوند كرديم! و اين حرف را به گونه‌اي مي‌گويد كه اگر كسي اين بچه‌ها را نشناسد، مي‌پندارد آنها مرگ را به بازي گرفته‌اند. اما نه، ما كه با آنها آشنا هستيم مي‌دانيم كه اينچنين نيست. آنها بيش از هر كس ديگري به مرگ مي‌انديشند و به عالم آخرت ايمان دارند و درست به همين دليل است كه از مرگ نمي‌ترسند. 

يكي از بچه‌ها مي‌گويد عاشقي اين حرف‌ها را هم دارد و منظورش عشق به حسين است. و باز آن جراحت هزار و چند صد ساله در سينه‌ي ما زنده مي‌شود؛ جراحت کربلا   مي‌گويم. آري، اگر مي‌خواهي كه حزب الله را بشناسي اين چنين بشناس: او اهل ولايت است، عاشق امام حسين (ع) است و از مرگ نمي‌هراسد. سلام بر حزب الله. 

تربت پاك خوزستان بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور مي‌گشايند: حزب الله؛ مرداني كه تندباد عواصف آنان را نمي‌لرزاند، از جنگ خسته‌ نمي‌شوند، ترسي به دل راه نمي‌دهند، بر خدا توكل مي‌كنند، و عاقبت نيز از آن متقين است. 

*** 

بسيجي عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نام‌ها. نه، كربلا حرم حق است و هيچ‌كس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست.
 

 

 كربلا، ما را نيز در خيل كربلاييان بپذير. ما مي‌آييم تا بر خاك تو بوسه زنيم و آن‌گاه روانه‌ي ديار قدس شويم.

 

 

 

 

 

باز آمد بوی ماه مدرسه    باز آمد بوی شادی های راه مدرسه

باز آمد ...

دوباره ماه مهر آمد و دوباره بازار خرید کیف و دفتر داغ شد!

اما چه بازاری؟! بازاری که پر شده از الگو های غربی، بد حجابی، فحشا و...!

بنگرید که از کودکی چه چیزهایی را یاد بچه ها می دهید!!

چه الگوها و عکس هایی را در ذهن آن ها نهادینه می کنید!!

به خودمان دروغ نگوییم که: بچه است! بزرگ میشه درست میشه!اینا که مهم نیست! اصل ده، بزار دلش پاک باشه!! و...

***

   چند سال پیش شاهد گفت و گوی خانمی با مادرم بودم.

می گفت، فلان خانم گفته این عروسک های باربی رو برای دخترانتان نخرید، روی آن ها اثر منفی داره، و...

آخر حرفش هم گفت: من اصلا این حرف ها رو قبول ندارم!دختر من هم باربی اش را به بغل می گیره هم چادرش رو سرش می کنه!

خیلی سعی کردم چیزی نگم و نگفتم. با خودم گفتم اگه بگم فلانی درست می گه و اینا روی ناخود آگاه بچه ها اثر می ذاره بهش بربخوره که یک بچه دبیرستانی داره نصیحتش می کنه یا توی تربیت بچه اش دخالت می کنم!

...

چند سالی گذشت،فکر کنم یکی دو سال پیش بود که دوباره حرفاش رو شنیدم که می گفت:اون خانم راست می گفت!حالا دارم تاثیرش رو می بینم!!

***

 2_3 سالی بود که همراه خانواده برای خرید کیف مدرسه و ... به بازار نمی رفتم!تا این که پارسال برای خرید کیف رفتم!چشمم که به قسمت کیف بچه ها افتاد، خشکم زد!صاحب اون عکس ها را نمی شناختم ولی با لباس نیمه برهنه و دختر و پسر مختلط!!!

چه بلایی قراراه سر این بچه ها بیاد!بچه ای که این قبیل عکس ها روی لوازمش است، حجاب و اسلام و شهادت براش چه مفهومی داره؟! آرمان انقلاب دیگه براش رنگی داره؟! پایبند به ارزش های اسلام و انقلاب  هست؟ فردا خون غیرت توی رگ هاش هست؟

 

حواسمون با شه که داریم جامعه فردامون رو داریم چه طوری داریم درست می کنیم!!!

یادمون نره که ما انقلاب کردیم تا اسلام ناب محمدی زنده بشه!

یادمون باشه که نتیجه ی  انقلاب ما شده، بیداری اسلامی!اما خدای ناکرده این بیداری اسلام رو برای خودمون لالایی اسلامی اش نکنیم!!!

.:ترس دشمن از حجاب زینب است:.

.:حفظ چادر انقلاب زینب است:.


 

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ شنبه 2 مهر 1390برچسب:مدرسه,بازار,باربی,چادر,حجاب,اسلام,شهادت,انقلاب,غیرت,بیداری اسلامی,زینب,, |

نمی دانم چه شد که کشکی کشکی آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود پهلوان» کردن. اول کار جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار. 

اول من نشستم پیش آر پی جی زن که ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک کلاه خود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاه خود را سرش گذاشتو حرفش را ادامه داد. رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش نخندی. بارک الله.» کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به تیکه بار کردن!   

-  آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا!  

-  نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی انگشتر عقیق ات را به رخ ما بکشی؟! 

-  آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو بر جکش. 

آن دو هی دستپاچه می شدند و گاهی وقت ها با ما تشر می زدند. کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا موشک را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید تیربار را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات نوار آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی. آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو دعوایشان یادشان رفت و زدند زیر خنده. ما اول کمی قیافه گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک دعوای مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»

به نقل از سایت شهید آویـــــــنی

موضوع : <-CategoryName->
ارسال شده توسط فرزند ـــید ـعلیـ در تاریخ جمعه 1 مهر 1390برچسب:آرپی جی زن,تیر بار چی,عقیق,, |

در کوچه باغ نور، ظلمت پرسه می زد

دژخیم بر معراج خمسه خمسه می زد

گل رنگ شد هر ذره از خاک هویزه

خون رنگ شد رگ های ادراک هویزه

شب های میمک از ستاره غوطه ور بود

از قصر شیرین تا مریوان صد خطر بود

وقتی که مردان شرافت عهد بستند

صدام را در حصر آبادن شکستند

وقتی که خرمشهر را آزاد کردیم

اسلام خود را در جهان فریاد کردیم

لیلی صفت در غرب مجنون ایستادیم

ما راست قامت در دل تاریخ ماندیم

ما نخل های تشنه را سیراب کردیم 

خورشید را در حاج عمران آب کردیم

اروند، اروند مغرور از رشادت های ما بود

هور العظیم افتاده زیر پای ما بود

آن دم که هل من ناصرٍ پیچید در دشت

عباس ها بی دست وپا از جبهه برگشت

ما در شلمچه کفر را در هم شکستیم

ما عهدها در کرخه نور و فکه بستیم

در فاو ما پرواز را بی بال دیدیم

فانوس از خاکستر آلاله چیدیم

در دهلران از لاله های پاره پاره

جوشید در قلب افق صد ها ستاره

ای نخل های تشنه، سر هایتان کو؟

ای دختران زخم، زیور هایتان کو؟

شط بود و خط سرخی از خون شقایق

شط بود و گورستان سرد لنج قایق

شط بود و خون پاسداران نجابت 

شط بود و رفتن تا خدا نوبت به نوبت!!

 

 

 

 

___________________________

تازنده ایم رزمنده ایم!!!

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
آخرین مطالب ارسالی